خسته تو مترو نشسته بودم و به آهنگی که از تو گوشیم پخش می شد گوش می کردم ، همینطور چشمام و بسته بودم و به امروز فکر می کردم که چطور گذشت یکدفعه احساس کردم کنار دستیم داره یه چیزی می گه ، چشمام و باز کردم و برگشتم دیدم یه دختر کنار دستمه و یه پسر هم کنار اون و دارن باهم بحث می کنن ، حال و حوصله ی اونا رو نداشتم و دوباره چشمام و بستم و به آهنگ گوش کردم یه ایستگاه مونده بود تا پیاده بشم که چشمام و باز کردم ناخداگاه چشمم به گوشی دختری افتاد که کنارم بود حدودا 25-26 سالش بود پسره هم سرش و گرفته بود تو دستش و دولا شده بود دیدم دختره تمام اس ام اس هاش و پاک کرد و بعد تمام تماس ها رو پاک کرد و به یه نفر اس ام اس داد ........ مو به تنم سیخ شد یه لحظه تموم دنیا اومد جلوی چشمام و .........
متن اس ام اس این بود :
"میای خود کشی کنیم؟"
چندبار خوندم ، فکر کنم خودش هم مونده بود ارسال کنه یا نه
فقط نمی دونم چی شده که همچین فکری اومده تو سرش وقتش بود از مترو پیاده شم
فکر کنم دختره فهمید اس ام اس و خوندم چون وقتی اومدم بیرون و وایسادم و نگاش کردم و دیدم داره نگام می کنه ، نمی دونم داشت با چشماش ازم کمک می خواست یا داشت نگام می کردم و بهم می فهموند که چی شده
من همین طور واستاده بودم و رفتن مترو و تماشا می کردم
چند لحظه وایسادم خون تو پاهام جریان نداشت نمی تونستم حرکت کنم ، واقعا نمی دونستم چم شده
فقط دعا کردم و از خدا خواستم مثل خ.... از این تصمیم بگذره خدایا با بنده هات چیکار می کنی که حاظره از جون شیرینش بگذره؟!البته بهتره بگم خدایا خودمون با خودمون چی کار می کنیم؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
نظرات شما عزیزان: