دهقان پير، با ناله مي گفت:
ارباب! آخر درد من يکي دوتا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نمي دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟!
دخترم همه چيز را دوتا مي بيند.!
ارباب پرخاش کرد که:
بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار مي کني! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
دهقان گفت:
چرا ارباب می بینم ...
اما ...
چيزي که هست، دختر شما همه ي اين خوشبختي ها را «دوتا» مي بيند ... ولي دختر من، اين همه بدبختي را ...
نظرات شما عزیزان:
حانیه
ساعت2:13---8 شهريور 1390
پاسخ:
واقعا تاسف داره
mohamad
ساعت23:59---7 شهريور 1390
روزگاره دیگه تازه بعضی وقتا خوبه که 2تا ببینه مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پاسخ:
منظورت و متوجه نشدم