...شايد يه وبلاگ

بهش بگی دوسش داری پرو میشه میره ا بهش بگی ازش بدت میاد نا امید میشه و میره ، محبت کنی خوشی میزنه زیر دلش و میره ،ا محبت نکنی ، از یکی دیگه محبت میگیره و میره ... خلاصه اومده که بره ... خودتو خسته نکن

اینو یادته؟؟؟؟؟؟

 


ارسال شده در تاریخ : 8 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:16 :: توسط : بهزاد

خیلی بده دلتنگ ِ کسی باشی که میدوونی نه تنها دلتنگت نمیشه حتی بهت فکر هم نمیکنه ...


ارسال شده در تاریخ : 7 / 5 / 1391برچسب:, :: 12:46 :: توسط : بهزاد

می دونم بهت گفتم دیگه اینجا ، اما نمی دونم چرا یه حسی میگه میای....پس می نویسم

رفتی؟

بسلامت.

من خدا نیستم بگویم :صدبار اگر توبه شکستی باز آی.

آنکه رفت ، به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد.

رفتنت مردانه نبود،لااقل مرد باش و بر نرگرد.

خط زدن بر من پایان من نیست ،آغاز بی لیاقتی توست.

..........

رفتن تو باعث شد خیلی چیزا تغییر کنه

چند وقتی نبودی راحت بودم ، ازت خبری نداشتم راحت می خوابیدم و راحت به مشکلاتم فکر می کردم

نمی دونم چی شد که دوباره اومدی سر وقت من شاید خر تر از من پیدا نکردی

یادته گفتی با هر شرایطی می تونی کنار بیای؟؟؟یادته گفتم من نمی تونم؟؟؟؟

پس تو با شرایط کنار بیا و من هم یه خاکی رو سرم می ریزم

می دونی شرایط واسم خیلی سخت شده؟؟؟می دونی ......

اصلا بیخیال برو دنبال خوشیات و خوش بگذرون .........



ارسال شده در تاریخ : 6 / 5 / 1391برچسب:, :: 23:56 :: توسط : بهزاد

 

شـما يـادتـون نـمـياد ، اَمـّــا يـه زمـانــی منـــم مـی خـنديـدم ...!

 


ارسال شده در تاریخ : 5 / 5 / 1391برچسب:, :: 13:5 :: توسط : بهزاد

اعتقاد : اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود، این یعنی اعتقاد.

اعتماد: عتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید، او شادمانه میخندد ... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت، این یعنی اعتماد.

امید :هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم. ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید، این یعنی امید.
چه خوب است که با اعتقاد، اعتماد و امید زندگی کنیم ...

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:19 :: توسط : بهزاد

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید !

خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ،...... گناه که نکردم !

مراسم ختم من رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!

توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترحم نمی کنه !

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!

یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !

به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک !

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !! :(
و در آخر :

بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ

او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک بهار سبز

 

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:16 :: توسط : بهزاد

این و باید به خعععلی ها گفت
.
.
.
.
.
.
.
.
...
... .
.

گاز نگیر عزیزم !!
من فقط میخوام بهت محبت کنم، همین !...

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:14 :: توسط : بهزاد

یادت باشد !
دوست داشتن یک خط قرمز است،
اگر از این خط رد شدیم دیگر نمیشود بازگشت و دوباره باهم فقط مثل یک دوست ساده بود....!


ارسال شده در تاریخ : 28 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:2 :: توسط : بهزاد

فقط می تونم یه کلمه بگم....

غ ل ط

ک ر د م

این پست موضوعی شخصی دارد...لطفا کسی به خودش نگیره


ارسال شده در تاریخ : 23 / 4 / 1391برچسب:, :: 21:0 :: توسط : بهزاد

یکی بیاد به من بگه این چه وضعشه؟؟؟؟؟

یک فرد خیلی محترمی واسم کامنت گذاشته با نام:>>"بی نام" بعد نوشته "واسه کسی که تورو رها کرده دعا کن و ...." آخه برادر/خواهر من اگه دوست نداری اسمت و بگی چرا نظر می دی؟؟؟چطور حق داری اسم و فامیل منه نویسنده و بدونی و در مورد زندگیم نظر بدی اما من حق ندارم حتی اسم شمارا بدونم؟؟؟؟

حالا این که خوبه ، اسم یکی دیگه :>>"..............." این یکی نوشته  "نمیخواستم واست چیزی بنویسم مثل همیشه اما وقتی خواهرتو دیدم دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم" آخه عزیزه من اولا من خواهر ندارم ، چند نفری هستن که من بهشون می گم آبجی .... خوب الان تو کی و دیدی؟؟؟چرا به جای اسمت نقطه گذاشتی؟؟؟نمی دونم درست متوجه شدم که کی هستی یا نه .... اما هر کی که هستی اسم خودت و آنکه را که دیدی را بنویس....منتظرم

.

.

.

.

مگه من علم غیب دارم که هرکی هرچی و که دیده یا شنیده و میاد اینجا و می نویسه بعد که خواهش می کنم اسم واقعیت و بگو ، میگه هیمنجوری با اینجا آشنا شدم

از شمایی که داری این پست و می خونی خواهش می کنم اگر می خواهی نظر بدی لطفا اسمت و بنویس اگر هم دوست نداری من بدون چه کسی هستی هیچی ننویس چون از این به بعد تا شما را نشناختم نظرتون و نمی خونم


ارسال شده در تاریخ : 18 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:44 :: توسط : بهزاد

برای روز میلاد تن من،

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی،

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو،

به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن،

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان،

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین،

بشه بی تو غم فرسودن من

 

نمی خوام از گلهای سرخابی،

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت،

به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستهای تنها،

بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم،

ببینی آتش و خاکستر من

ای تنها نیاز زنده موندن،

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت،

اگه خواستی بیایی دیدن من

که من بی تو نه آغازم نه پایان،

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین،

بشه بی تو غم فرسودن من

============

این متن آهنگ معین هست که خیلی زیبا خونده

اون خط هایی و که زیرش خط کشیدم و با تو هستم با خوده خودت

در جواب " به فکر هدیه ای ارزنده هستی " این هم باید بگویم نمی خوام حتی اسمت و رو گوشیم ببینم(البته می دونم اینقدر خوشی که اصلا شماره منو نداری اما گفتم که ....)


ارسال شده در تاریخ : 15 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:51 :: توسط : بهزاد

عجب خیاط ماهری است،دنیارا می گویم
دل هیچ کس رابرای ماتنگ نساخت..

 


ارسال شده در تاریخ : 12 / 4 / 1391برچسب:, :: 1:52 :: توسط : بهزاد

هرگاه در زندگی یکی از تارهای سازت پاره شد...
آهنگ زندگی را طوری بنواز که کسی نفهمد بر تو چه گذشت ...

 


ارسال شده در تاریخ : 10 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:12 :: توسط : بهزاد

چه موجود عجیبی است این انسان ...

وقتی صدایش می کنی ؛ نمی شنود !
وقتی به دنبالش می روی ؛ نمی بیند !
وقتی دوستش داری ؛ به فکرت نیست !
اما ....
وقتی می شنود ؛ که دیگر صدایت گرفته ...
وقتی می بیند ؛ که خسته در راه افتاده ای ...
وقتی به فکرت هست ؛ که دیگر نیستی ... !!!

 

 


ارسال شده در تاریخ : 7 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:51 :: توسط : بهزاد

کسی که دم به دقیقه حرف از رفتن می‌زند ؛
اهل رفتن نیست ....

از کسی بترس ،
که هیچوقت چیزی از رفتن نمی‌گوید… !!!

 


ارسال شده در تاریخ : 3 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:1 :: توسط : بهزاد

چهار نفریم که تو دانشگاه با هم هستیم ، با هم می گیم و می خندیم و با هم درس می خونیم و اگر مشکلی واسه یه نفر پیش بیاد همه با هم به اون مشکل فکر می کنیم .... خلاصه کلام بگم خیلی با هم خوبیم .....

تو این جمع یه نفری بود خیلی می گفت و می خندید ، تا دیشب قیافه جدی اونو ندیده بودم ، همیشه همه چیزی و می زد به خنده ...... اسمش و گذاشته بودیم بمب خنده ..... وقتی از دور میومد همه می خندیدیم چون حتی راه رفتنش هم با مزه بود..........

چند وقت پیش که یکم اعصابم خورد شده بود ، دونفری تو یکی از پارک های شهر نشسته بودیم من حرف می زدم و اون ساکت بود ، نمی دونسیتم معنی این سکوتش چی هست ....

حرف هام و گوش کرد و منم چون سبک شده بودم هیچی بهش نگفتم و هرکی رفت خونه.......فرداش که دیدم نه انگار که باهاش درد دل کردم ... اصلا به روی خودش نیاورد ....... از این اخلاقشم خوشم ........

دیشب منو کشید کنار و گفت امشب وقت داری یکم باهات صحبت کنم .... منم فکر کردم راهی واسه مشکل من پیدا کرده گفت آره داداش ... گفت بریم دقیقا همون جایی که اون شب باهم حرف زدیم.............

نمی دونستم چی می خواد بگه ... به قیافش که نگاه کردم دیدم دیگه اون خنده رو لباش نیست یکم بینمون سکوت و شد شروع کرد به حرف زدن......

هر حرفی که می زد یه پتکی بود رو سر من ............ حرفاش که تموم شد از خودم خجالت کشیدم که مشکلاتم و بهش گفتم

مونده بودم یه آدم مگه چقدر میتونه سختی بکشه و هنوزم کم نیاره و هنوزم امید داشته باشه.....

از دیشب که مشکلاتش و گفته ، دیگه اصلا نمی تونم به مشکلات خودم فکر کنم

خدا چرا اینقدر سر یه نفر بلا میاری تا خسته بشه و کم بیاره؟؟؟؟







ارسال شده در تاریخ : 1 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:17 :: توسط : بهزاد

آخه از چی بگم؟؟؟؟

تعداد نفراتی که می خواهند عکس بندازند 2 نفر ، تعداد عکاسان 20 نفر

آخه از چی بگم؟؟؟؟

یه عمره خانواده عروس و داماد با هم چشم تو چشمن ، حالا امشب واسه هم کلاس می ذارن

آخه از چی بگم؟؟؟؟

طبق و آوردند ، یه سری همه زدن و رقصیدن تازه مادر آقا داماد پاشده میگه با اجازه بزرگترها اومدیم واسه امر خیر.....

آخه از چی بگم؟؟؟؟

دو هفته است داریم آهنگ انتخاب می کنیم امشب هرکدوم و گذاشتیم هرکی یه چیزی گفت ، گفتیم باشه آهنگ های خودتون و بدید بزاریم ...فقط می تونم بگم چشمتون بد نبینه

آخه از چی بگم؟؟؟؟

اینقدر بدم میاد از اونایی که فکر می کنند بزرگ همه هستند و بدون مقدمه شروع می کنند حرف زدن ، آخه .... تو دو دقیقه ساکت باشی مشکل همه حل می شه.....

آخه از چی بگم؟؟؟؟

وسط جشن یه نفر گفت به سلامتی عروس و داماد و خوش بختیشون صلوات ، همه بلند صلوات فرستادن ، بعد دیدم یه سری دارن زیر لب یه چیزی می خونند فکر کنم قاطی کردند داشتن فاتحه می خوندن.........



ارسال شده در تاریخ : 29 / 3 / 1391برچسب:, :: 22:55 :: توسط : بهزاد

خیلی استرس دارم ، اصلا یه حال عجیبی دارم ، مثل زمانی که تازه می خوای بری کلاس اول ... نمی دونی خوش حالی که می ری مدرسه یا ناراحتی که تفریحاتت کم شده..................

فردا "بله برون" آبجیمه خیلی خوش حالم خیلی هم هولم همش می ترسم یه اتفاقی بیافته و نتونم فکر هایی که یه عمر تو سرم بوده و اجرا کنم اصلا یه وضعی دارم بیا و ببین از یک هفته پیش دارم آهنگ انتخاب می کنم و مدل موهام و اصلا ...................موندم وقتی نوبت خودم بشه از استرس تو مراسم شرکت نکنم.........به هرحال خوش حالم که آبجیم داره سروسامان میگیره ، داره خوش بخت می شه ........

تو این جور مراسم ها همه آرزو می کنند که "به پای هم پیر بشن" اما من آرزو می کنم "با هم و به پای هم پیر بشن".آبجی جان از همین جا واست بهترین هارو آرزو می کنم مطمئن باش.....



ارسال شده در تاریخ : 28 / 3 / 1391برچسب:, :: 11:47 :: توسط : بهزاد

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نويس در يك شرکت خدمات کامپيوتري استخدام شدند هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما

اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .

چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کارميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟

" آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."

بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد:

"کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟"

يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد وحالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!

از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد

 


ارسال شده در تاریخ : 17 / 3 / 1391برچسب:, :: 23:22 :: توسط : بهزاد

حالا دقت کردین وقتی‌ توی یه جمعی‌ یکی‌ میگه "اون تلویزیون و کمش کن" ،یکی‌ دیگه از اونور میگه "اصلا خاموشش کن" .

***

تا حالا دقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقدر خوشگل میشه ولی وقتی میخوای بری مهمونی یا عروسی بعد از ۳ ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی؟

***

تا حالا دقت کردین یکى از سرگرمى هاى خاص مردم ایران اینه که :وقتى از مطب دکتر میان بیرون،حساب کنن ببین این دکتره روزى چقد درآمد داره ….

***


تا حالا دقت کردین که روزای هفته اینجوری میگذره :

شــــــــــــــــــــــنبـــــ ـــــــــــــــه

یــــــــکشــــــــنبـــــــــ ــــــــــه

دوشـــــــــــــنبــــــــــــ ـــــــه

سه شـــــــنبـــــــــــــــــه

چـــهـــار شنبـــــــــــــه

پنجشنبه جمعه!!!

***


تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ!

***

تا حالادقت کردین وقتی داری درس میخونی و به یه صفحه عکس دار میرسی چه حالی میکنی که اون صفحه نصفست…!

***


تاحالا دقت کردین وقتی احساس میکنین گم شدین اول ضبط ماشین رو کم میکنین؟!

***

تا حالا دقت کردین تا آرایشگر روپوش و میندازه رومون دماغمون خارش میگیره؟


ارسال شده در تاریخ : 15 / 3 / 1391برچسب:, :: 12:31 :: توسط : بهزاد

سلام

ببخشید خیلی مشغولم ، اصلا وقت ندارم

واقعا از همه ی شما عزیزان معذرت می خواهم از این همه لطفی که دارین و میاین اینجا.

این جمله را یکی از دوستانم زمانی برایم گفت که خیلی داغون بودم خیلی زیباست خیلی........

خدایا!حکمت قدمهایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن ، تا درهایی را که به سویم میگشایی نداسته نبندم و درهایی که میبندی را به اصرار نگشایم........

 


ارسال شده در تاریخ : 5 / 3 / 1391برچسب:, :: 19:45 :: توسط : بهزاد

می خوام امشب که می خوابم ....  چشم هام و که باز کردم دوشنبه باشه

اصلا حال و حوصله ی جمعه ، شنبه و از همه بدر تر یک شنبه رو ندارم

خداااااااااااا تو رو خدااااااا یکم کمک کنننننن

یکم..............................همش یکیم


ارسال شده در تاریخ : 8 / 2 / 1391برچسب:, :: 1:5 :: توسط : بهزاد

شانس ::::: نام مستعار خداست

آنجا كه نمي خواهد ، امضايش پاي داده هايش

باشد.


ارسال شده در تاریخ : 29 / 1 / 1391برچسب:, :: 12:6 :: توسط : بهزاد

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

پس همیشه امید داشته باش . . .

 

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 1 / 1391برچسب:, :: 10:12 :: توسط : بهزاد

مي دونم خيلي ديره

مي دونم ديگه كهنه شده

مي دونم خيلي زشته

اما با همه اين حرفا سال نو مبارك

اميدوارم امسال و ديگه خوب تمومش كنيد

اميدوارم امسال خوب باشه و بهترين ساله زندگيتون بشه

آمين

خنده دار ترین ها !!!

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!




چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!




چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!




چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!




چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!




چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!




چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین صفهای نماز جماعت تمایل داریم!




چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!




چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان خداوند در قرآن رو به سختی باور می کنیم!




چقدر خنده داره که ...




چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!




چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!




خنده داره . اینطور نیست؟!



دارید می خندید؟



دارید فکر می کنید؟




این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.




خنده داره؟ ...... نه تاسف آوره

 


ارسال شده در تاریخ : 27 / 1 / 1391برچسب:, :: 13:0 :: توسط : بهزاد

 

 

كسي به خدا گفت ؛
اگر سرنوشت مرا تو نوشتي پس چرا آرزو كنم ؟
خدا گفت :
شايد نوشته باشم هر چه آرزو كند !!!


ارسال شده در تاریخ : 27 / 12 / 1390برچسب:, :: 11:25 :: توسط : بهزاد

بعد مهمانی از روی مبل بلند میشن میگن خوب آقا زحمت دادیم خداحافظ
دو قدم جلو تر آقا خداحافظ
جلو در آقا خداحافظ
داخل حیاط با صدای بلند آقا تشریف بیارین منزل ما خداحافظ
...
جلو در حیاط (ساعت 1 نصف شب)آقا بریم دیر وقته خداحافظ
جلو در ماشین خداحافظ
داخل ماشین خداحافظ
ماشین در حال حرکت بووووووق بوووق یعنی خداحافظ
.
.

.

.

.

.
فردا صبح شمسی جون زنگ میزنه به اشرف جون میگه
اوا خدا مرگم دیشب نفهمیدم از اعظم جون خداحافظی کردم؟از طرف من ازش خداحافظی کن....

 

 


ارسال شده در تاریخ : 24 / 12 / 1390برچسب:, :: 9:51 :: توسط : بهزاد

دختر : احسان ، این مانتو که پوشیدم بهم میاد ؟!
پسر : عزیــــــــــــــــــــــــزم ...خیلی بهت میااااد ..واقعا قشنگه :X
دختر : اصنشم نمیاد ،چاق نشونم میده ..!!
پسر : ولی فک میکنم میادااا ...چاق هم نشون نمیده
دختر : با من بحث نکـــــــــــــــن ..میگم چاق نشون میده ..!!
پسر : بااااشه ، چاق نشون میده اصلا
دختر : چاق خودتی ...!!
پسر : ای بابا ، مگه من گفتم چاقی ..!
دختر : اصلا دیگه ازت نظر نمیپرسم ...!! :(
پسر : نپُرس ... والا ، بهتر
دختر : احساااااان ! میبینی چطور داری با من حرف میزنی ؟!!:((
پسر : فدات بشم ، قربونت برم ، عزیز دلم ، تو بگو من چی کار کنم ؟! هر چی تو بگی ..!
دختر : هیچی ، دیگه نظر نده ...! باشه ؟!
پسر : باشه عزیزم ، چشم
دختر : خیــــــــــــــــــــلی بدی!!!!!!
پسر! :

 

 


ارسال شده در تاریخ : 24 / 12 / 1390برچسب:, :: 9:33 :: توسط : بهزاد

♥ عشق + دلواپسی = مادر ♥
♥ عشق + ترس = پدر ♥
♥ عشق + یاری = خواهر ♥
♥ عشق + دعوا = برادر ♥
♥ عشق + زندگی = همسر ♥
♥ عشق + دلواپسی + ترس + یاری+ دعوا + زندگی = دوست ♥♥


ارسال شده در تاریخ : 23 / 12 / 1390برچسب:, :: 10:1 :: توسط : بهزاد

داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک… رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام!
من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه منم همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم،
گفت آقا من باید بابام ( بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری!
گفتم خب؟!
با یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده! (اشک تو چشماش جمع شده بود)
بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست. اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری!
بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت می کنیم. خود من تا حالا به چند نفر همین جوری بی محلی کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد!
طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد، دلش رو شکسته بودیم…
بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کرده ایم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده


ارسال شده در تاریخ : 23 / 12 / 1390برچسب:, :: 1:15 :: توسط : بهزاد
درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 706
بازدید دیروز : 36
بازدید هفته : 781
بازدید ماه : 922
بازدید کل : 265040
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1


Alternative content