سلام
شاید باورتون نشه اما از اول سال می خوام بیام و بنویسم، چند باری هم اومدم و صفحه و باز کردم اما اصلا حالش نبود بنویسم
اول امسال پسر عموی پدرم فوت شد و مراسم ختم آن دقیقا تو همون مسجدی بود که چند سال پیش صاحب عزا بودم و جلوی درب وایساده بودم .....
خاطره های اون موقع ها عذاب دهنده بود و هست و خواهد بود
فراموش شدنی هم نیست اما تمام سعی خودم و می کنم بهش فکر نکنم، بگذریم
امروز می خوام درهم برهم بنویسم از همه چی می گم ، این پست خیلی خاصه
تو مراسم آخوند بزرگوار یه جمله ای گفت که من از معدود کسایی بودم که معنی اون جمله و متوجه شدم، بعد از پدر یا مادر زندگی ادامه داره اما دیگه مزه نداره
این جمله عین حقیقته، واقعا دیگه مزه نداره، فقط می خوای بگذره و تموم بشه این زندگی، باور کنید نمی خوام بگم می خوام حالم بد باشه، اتفاقا خیلی هم تلاش کردم که حالم و خوب کنم
اما نشد که نشد، وقتی این جمله و شنیدم فهمیدم که چرا نمی شه، امیدوارم که هیچ کسی معنی این جمله و متوجه نشه و اصلا نفهمه من چی می گم اما چه کنم که این امید اصلا قابل اجرا نیست و
بازی روزگار به نحوه ی دیگری است، بگذریم
من خیلی به مرگ فکر می کنم، خیلی خیلی فکر می کنم، به اینکه اون ور چه بلایی سرم میاد نمی دونم و فکر نمی کنم، اما به اینکه چه جوری می رم و اینکه بعد از رفتنم بقیه چی کار می کنن و چی می شه زیاد فکر می کنم
به این که تو مراسمم کیا میان و کیا خوش حال می شن که من رفتم و کیا غصه می خوردن، خیلی جالبه که خیلی دوست دارم بدونم اون موقع هر کسی یاد کدوم کارم یا حرفم می افته .....
یاد اون خاطر و حرف می افته بیشتر گریه می کنه یا می گه ......
وقتی عمو محمود فوت کرد اولین خاطره ای که تو ذهن اومد شعر "اسپند دونه دونه ...... " بود، این و می خوندم و گریه می کردم و می دوییدم
وقتی آقا شیرزاد فوت کرد یاد کل کل کردنش با بهروز افتادم
وقتی هما فوت کرد یاد چهار قلی که از قم آورده بود افتادم
وقتی مامانم فوت کرد یاد ...... یاد هیچی نیافتادم، چون فکر می کردم خوابم، فکر می کردم الان بیدارم می کنه می گه پاشو مدرسه ات دیر شده
و ..........
بعد من بقیه یاد کدوم حرفم می افتن؟؟؟کیا می گن زود بود؟؟ کیا می گن راحت شدیم؟؟؟
از یه جایی به بعد اصلا حرف مردم دیگه واسم مهم نیست اما عجیب دوست دارم بدون اون موقع چی می گن!!!!
اصلا کیا یاد این پست می افتن؟؟؟
اصلا کسی میاد؟؟؟؟؟ اصلا کی هست که بخواد یاد چیزی بیافته؟؟؟
من مغرور نیستم خودم و هم نمی گیرم در دو صورت ساکت و کنار گیر می شم
اول اینکه واسه کسی که می شناسمش مشکلی پیش بیاد و نتونم کمکش کنم سعی می کنم اصلا جلوش ظاهر نشم، نمی دونم چرا، تو این مواقع از خودم بدم میاد که چرا نمی تونم کمک اون عزیز کنم
دوم اینکه حالم خودم خراب باشه که چند سالی هست تو این حالت گیر کردم
خدایا تو اوج جوانی تو همین ساعت مقدس تو همین روزای عزیز قسمت می دم من و زود تر از پدرم و برادرم ببر
خدایا به همین حق مولام علی قسمت می دم
اعتقاد دارم هرکسی از زندگی کردن یه ماموریتی داره، ماموریتم نمی دونم چی هست اما امیدوارم درست انجامش بدم و زود تر برم
ببخشید اگه زیادی ناله بود
در آخر هم از تمامی کسایی که از دست من ناراحت هستند معذرت می خوام، واقعا قصدی نداشتم، حلال کنید
یا علی