...شايد يه وبلاگ

اعتقاد : اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود، این یعنی اعتقاد.

اعتماد: عتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید، او شادمانه میخندد ... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت، این یعنی اعتماد.

امید :هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم. ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید، این یعنی امید.
چه خوب است که با اعتقاد، اعتماد و امید زندگی کنیم ...

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:19 :: توسط : بهزاد

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید !

خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ،...... گناه که نکردم !

مراسم ختم من رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!

توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترحم نمی کنه !

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!

یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !

به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک !

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !! :(
و در آخر :

بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ

او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک بهار سبز

 

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:16 :: توسط : بهزاد

این و باید به خعععلی ها گفت
.
.
.
.
.
.
.
.
...
... .
.

گاز نگیر عزیزم !!
من فقط میخوام بهت محبت کنم، همین !...

 


ارسال شده در تاریخ : 29 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:14 :: توسط : بهزاد

یادت باشد !
دوست داشتن یک خط قرمز است،
اگر از این خط رد شدیم دیگر نمیشود بازگشت و دوباره باهم فقط مثل یک دوست ساده بود....!


ارسال شده در تاریخ : 28 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:2 :: توسط : بهزاد

فقط می تونم یه کلمه بگم....

غ ل ط

ک ر د م

این پست موضوعی شخصی دارد...لطفا کسی به خودش نگیره


ارسال شده در تاریخ : 23 / 4 / 1391برچسب:, :: 21:0 :: توسط : بهزاد

یکی بیاد به من بگه این چه وضعشه؟؟؟؟؟

یک فرد خیلی محترمی واسم کامنت گذاشته با نام:>>"بی نام" بعد نوشته "واسه کسی که تورو رها کرده دعا کن و ...." آخه برادر/خواهر من اگه دوست نداری اسمت و بگی چرا نظر می دی؟؟؟چطور حق داری اسم و فامیل منه نویسنده و بدونی و در مورد زندگیم نظر بدی اما من حق ندارم حتی اسم شمارا بدونم؟؟؟؟

حالا این که خوبه ، اسم یکی دیگه :>>"..............." این یکی نوشته  "نمیخواستم واست چیزی بنویسم مثل همیشه اما وقتی خواهرتو دیدم دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم" آخه عزیزه من اولا من خواهر ندارم ، چند نفری هستن که من بهشون می گم آبجی .... خوب الان تو کی و دیدی؟؟؟چرا به جای اسمت نقطه گذاشتی؟؟؟نمی دونم درست متوجه شدم که کی هستی یا نه .... اما هر کی که هستی اسم خودت و آنکه را که دیدی را بنویس....منتظرم

.

.

.

.

مگه من علم غیب دارم که هرکی هرچی و که دیده یا شنیده و میاد اینجا و می نویسه بعد که خواهش می کنم اسم واقعیت و بگو ، میگه هیمنجوری با اینجا آشنا شدم

از شمایی که داری این پست و می خونی خواهش می کنم اگر می خواهی نظر بدی لطفا اسمت و بنویس اگر هم دوست نداری من بدون چه کسی هستی هیچی ننویس چون از این به بعد تا شما را نشناختم نظرتون و نمی خونم


ارسال شده در تاریخ : 18 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:44 :: توسط : بهزاد

برای روز میلاد تن من،

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی،

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو،

به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن،

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان،

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین،

بشه بی تو غم فرسودن من

 

نمی خوام از گلهای سرخابی،

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت،

به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستهای تنها،

بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم،

ببینی آتش و خاکستر من

ای تنها نیاز زنده موندن،

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت،

اگه خواستی بیایی دیدن من

که من بی تو نه آغازم نه پایان،

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین،

بشه بی تو غم فرسودن من

============

این متن آهنگ معین هست که خیلی زیبا خونده

اون خط هایی و که زیرش خط کشیدم و با تو هستم با خوده خودت

در جواب " به فکر هدیه ای ارزنده هستی " این هم باید بگویم نمی خوام حتی اسمت و رو گوشیم ببینم(البته می دونم اینقدر خوشی که اصلا شماره منو نداری اما گفتم که ....)


ارسال شده در تاریخ : 15 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:51 :: توسط : بهزاد

عجب خیاط ماهری است،دنیارا می گویم
دل هیچ کس رابرای ماتنگ نساخت..

 


ارسال شده در تاریخ : 12 / 4 / 1391برچسب:, :: 1:52 :: توسط : بهزاد

هرگاه در زندگی یکی از تارهای سازت پاره شد...
آهنگ زندگی را طوری بنواز که کسی نفهمد بر تو چه گذشت ...

 


ارسال شده در تاریخ : 10 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:12 :: توسط : بهزاد

چه موجود عجیبی است این انسان ...

وقتی صدایش می کنی ؛ نمی شنود !
وقتی به دنبالش می روی ؛ نمی بیند !
وقتی دوستش داری ؛ به فکرت نیست !
اما ....
وقتی می شنود ؛ که دیگر صدایت گرفته ...
وقتی می بیند ؛ که خسته در راه افتاده ای ...
وقتی به فکرت هست ؛ که دیگر نیستی ... !!!

 

 


ارسال شده در تاریخ : 7 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:51 :: توسط : بهزاد

کسی که دم به دقیقه حرف از رفتن می‌زند ؛
اهل رفتن نیست ....

از کسی بترس ،
که هیچوقت چیزی از رفتن نمی‌گوید… !!!

 


ارسال شده در تاریخ : 3 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:1 :: توسط : بهزاد

چهار نفریم که تو دانشگاه با هم هستیم ، با هم می گیم و می خندیم و با هم درس می خونیم و اگر مشکلی واسه یه نفر پیش بیاد همه با هم به اون مشکل فکر می کنیم .... خلاصه کلام بگم خیلی با هم خوبیم .....

تو این جمع یه نفری بود خیلی می گفت و می خندید ، تا دیشب قیافه جدی اونو ندیده بودم ، همیشه همه چیزی و می زد به خنده ...... اسمش و گذاشته بودیم بمب خنده ..... وقتی از دور میومد همه می خندیدیم چون حتی راه رفتنش هم با مزه بود..........

چند وقت پیش که یکم اعصابم خورد شده بود ، دونفری تو یکی از پارک های شهر نشسته بودیم من حرف می زدم و اون ساکت بود ، نمی دونسیتم معنی این سکوتش چی هست ....

حرف هام و گوش کرد و منم چون سبک شده بودم هیچی بهش نگفتم و هرکی رفت خونه.......فرداش که دیدم نه انگار که باهاش درد دل کردم ... اصلا به روی خودش نیاورد ....... از این اخلاقشم خوشم ........

دیشب منو کشید کنار و گفت امشب وقت داری یکم باهات صحبت کنم .... منم فکر کردم راهی واسه مشکل من پیدا کرده گفت آره داداش ... گفت بریم دقیقا همون جایی که اون شب باهم حرف زدیم.............

نمی دونستم چی می خواد بگه ... به قیافش که نگاه کردم دیدم دیگه اون خنده رو لباش نیست یکم بینمون سکوت و شد شروع کرد به حرف زدن......

هر حرفی که می زد یه پتکی بود رو سر من ............ حرفاش که تموم شد از خودم خجالت کشیدم که مشکلاتم و بهش گفتم

مونده بودم یه آدم مگه چقدر میتونه سختی بکشه و هنوزم کم نیاره و هنوزم امید داشته باشه.....

از دیشب که مشکلاتش و گفته ، دیگه اصلا نمی تونم به مشکلات خودم فکر کنم

خدا چرا اینقدر سر یه نفر بلا میاری تا خسته بشه و کم بیاره؟؟؟؟







ارسال شده در تاریخ : 1 / 4 / 1391برچسب:, :: 22:17 :: توسط : بهزاد

درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 36
بازدید هفته : 102
بازدید ماه : 243
بازدید کل : 264361
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1


Alternative content