در قطار مرد جوانی از همسفر سالمندش پرسید : ساعت چند است ؟
پیرزن : از نگهبان بپرس !!!
مرد جوان : می بخشید ؛ من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم !
پیرزن : ببین جوان ، اگر مودبانه جواب بدهم ، سر صحبت را باز می کنی و از من می پرسی به کدام شهر می روم و خانه ام کجاست و چه کاره ام ؟ وقتی بگویم چه کاره ام ، خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای و من از روی ادب تو را به خانه ام دعوت می کنم و در خانه ام دخترم را می بینی و عاشق او می شوی و از او خواستگاری می کنی !!!!!
بگذار از همین حالا آب پاکی روی دستت بریزم و بگویم : من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندارد !!!
نظرات شما عزیزان:
bahar
ساعت9:13---10 مهر 1390
خيلي باحال بودپاسخ:
ممنونم که خوندی
mohamad
ساعت22:30---9 مهر 1390
ایوللللللللللللللللللللللللل به این میگن یه مادر زن خوب
پاسخ:
پس به زنت بگو یادت بگیره
حانیه
ساعت10:26---9 مهر 1390
چقدر اینده نگر پاسخ:
شورش و در آورده دیگه