سلام
اولا اومدم از تمام کسانی که تو این مدت به منو و وبلاگم لطف داشتن و می اومدن تشکر کنم ،امروز تعداد کامنت هام به 500 رسید یعنی دستت همه ی شما عزیز درد نکنه که می اومدین و داستان هام و می خوندین و کامنت می ذاشتین.انشاالله که بتوانم جبران کنم
دوما میلاد هشتمین نور امامت به تمام مسلمانان جهان تبریک می گویم و امیدوارم هرچه که به صلاح این دنیا و آخرتتان است و امشب به عنوان عیدی از خدا به واسطه هشتمین هجتش بگیرین.
فرشته نگهبان
مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
مرد ایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال نجات پیدا کرده بود. به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صدا گفت:
- ایست!
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد.بازم نجات پیدا کرد.مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد م فرشته نگهبان ت هستم. مرد فکری کرد و گفت:
-پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟
نظرات شما عزیزان:
عمه زاده
ساعت23:56---18 مهر 1390
این چه سوالیه؟ حتما همراه عروس رفته گل بچینه..پاسخ:
پس عروس سرش کلاه گذاشته تا نتونسته به مرد بیچاره خبر بده
حالا فهمیدم که چرا خطبه عقد و سه بار می خونن و هر بار می گن عروس رفته گل بیاره...عروس رفته گلاب بیاره...
خدا با خداییش نتونست زن هارو بشناسه چه برسه به ما مردا و فرشته ها
حانیه
ساعت9:46---18 مهر 1390
یا گفته نفهمیده
یا رفته بوده هوا خوری
پاسخ:
نمی دونمم اون موقع چرا فرشته مرگ هیچ کس کار نمی کنه
mohamad
ساعت17:46---17 مهر 1390
بازم..........................
پاسخ:
بازم چی؟؟؟
می ترسی دوست دخترت بخونه؟؟؟