هنر نزد ایرانی است و بس
...شايد يه وبلاگ

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟
راننده میگه : نه
یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟
راننده میگه : نه. شما ؟
مسافر مرد میگه : من عزرائیلم راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟
راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه.

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن ....

 

.

.

.

.

.

.

(به روایتی این داستان واقعی است)

 

 



نظرات شما عزیزان:

سید رسول کوزنها
ساعت13:56---8 مهر 1391
سلام آقا بهزاد
خیلی کار خوبی کزدی کرکره رو دادی بالا" حتما میام و از مطالبی که مینگاری استفاده میکنم
خوش و سلامت باشی

یا علی


پت و مت
ساعت23:24---7 مهر 1391
یادم رفت بنویسم این شعر از آقای مسعود صفری میباشد

.

.

.

نتیجه اینکه زن نبوده و سه تا مرد بودن وجالب اینکه من فیلمش رو هم دیدم ولی اسم فیلم یادم نیست.
پاسخ: متاسفانه باید بگویم این اتفاق یکبار نیوفتاده است ، پس احتمال دارد حالت های مختلفی داشته باشد میشه خودتان را معرفی کنید؟


پت و مت
ساعت23:13---7 مهر 1391
یک مسافرکش ز راهی می گذشت

با سمندی زرد رنگ و توپ و مشت

پیرمردی را کنار جاده دید

زد کنار و پیر هم بالا پرید

آن جلو بنشست شاد و خنده رو

چند متری آنطرف تر گفت او

پر شده پیمانه ات راننده جان

پس سر و ته کن به سوی آن جهان

بنده عزرائیل هستم با مرام

آمدم جانت بگیرم والسلام

بر لب راننده لبخندی شکفت

پیر تا آن خنده اش را دید گفت

جوک نگفتم، جدی است این حرف من

بنده عزرائیل هستم واقعا

گفت آن راننده از روی طرب

با سه تا مردی که بودند آن عقب

طفلکی این پیرمرد از مخ رهاست

حرفهایش خنده دار و نارواست

مردها گفتند کو پیر ای عمو؟

ما نمی بینیم پیری روبرو

خسته ای حتما خیالاتی شدی

یا دچار یک کسالاتی شدی

آن جلو تو این عقب هم ما سه تا

نیست شخص دیگری در بین ما

تا که آن راننده این صحبت شنید

شد هراسان رنگ از رویش پرید

یک نگاه انداخت بر آن پیرمرد

سکته را در قلب خود احساس کرد

در گشود و همچو قرقی پر کشید

او فقط تا صبح یکسر می دوید

چون که شد دور از سمندش آن جناب

پشت رل بنشست این یک با شتاب

پیرمرد و آن سه مرد ناقلا

در ربودند این چنین آن خودرو را

دستشان در دست هم بود ای عزیز

بود باید بیش از این باهوش و تیز
پاسخ: بسیار زیبا میشه خودتان را معرفی کنید؟


قیامت
ساعت21:25---7 مهر 1391
سلام، شاید با با دقت خوندن مطلب میشه فهمید منظور شما چیست.بله این دزدی صورت گرفته ولی شخص اولی پیرمردی با عصا،کت کفش،حتی ریش سفید بوده و نفر دوم یک مرد معمولی بوده اگر نمیدانستی الان می دانی شاید بهتر باشد شخص یا اشخاص یا گروهی از اشخاص را نشناخته زیر سوال نبرید بزرگوار

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : 7 / 7 / 1391برچسب:, :: 20:56 :: توسط : بهزاد

درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 219
بازدید دیروز : 442
بازدید هفته : 678
بازدید ماه : 2009
بازدید کل : 266127
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1